نقش على عليه السلام در هجرت
وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (على عليه السلام)
يكى از عللى كه زمينه را براى هجرت پيغمبر به مدينه آماده كرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى كه قبايل عرب براى تجارت و غيره از مدينه به مكه مي آمدند پيغمبر با آنها ملاقات كرده و آنها را بدين اسلام دعوت مي نمود و اتفاقا از اين اقدام خود نتيجه مطلوبى نيز بدست مي آورد چنان كه پس از فوت ابوطالب عدهاى از قبيله اوس كه از مدينه به مكه آمده بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را ملاقات كرده و شش نفر از آنها هم بدين اسلام گرويدند و پس از مراجعت به مدينه مردم آن شهر را به دين جديد دعوت نمودند.
پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدينه به مكه آمده و بدين اسلام مشرف شدند بنابر اين دين اسلام در مدينه با سرعت پيشرفت و چون محيط مدينه از اغراض سوء قريش و از ايذاء و اذيت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسبتر از مكه بنظر مي رسيد و پيغمبر بعدهاى از پيروان خود دستور داد كه براى رهائى از شر مشركين مكه به مدينه مهاجرت نمايند و آنها نيز در آشكار و پنهانى بسوى مدينه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با كمال دل گرمى از مهاجرين مكه پذيرائى بعمل آمد.از طرفى خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز قلبا براى عزيمت به مدينه تمايل داشت ولى چون مأمور و سفير الهى بود اين عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمي توانست انجام داده و محل مأموريت خود را تغيير دهد اما در اين موقع حادثهاى روى داد كه خود به خود هجرت پيغمبر را به مدينه ايجاب نمود و ميتوان آن را علت اصلى اين مهاجرت دانست.
چون قريش از انتشار دين اسلام در مدينه و پيشرفت سريع آن در شهر مزبور و همچنين از مهاجرت عدهاى از مسلمين بدانجا آگاه شدند بيم آن را داشتند كه دين اسلام در آن شهر قوت بگيرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر اين براى از بين بردن هر گونه خطرات احتمالى كه آينده آنها را تهديد ميكرد تصميم گرفتند كار را با پيغمبر صلى الله عليه و آله يكسره كنند و براى هميشه از جانب وى ايمن و آسوده باشند.
اما انجام اين كار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زيرا پيغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر به وسيله عده معدودى از بين ميرفت مسلم بود كه آن عده جان سالم از دم شمشير جوانان هاشمى بدر نمىبردند و بطور حتم بنىهاشم به خون خواهى او قيام ميكردند پس تكليف چيست؟
سران قريش در خفا جمع شده و تشكيل كميسيونى دادند و پس از شور و بحث زياد نتيجه شورا و تصميم انجمن بدين ترتيب اعلام شد كه از هر قبيله يك نفر قهرمان شمشير زن انتخاب شود و اين عده بالاتفاق شبانه به خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشيرهاى عريان بقتل رسانند و چون بنىهاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبايل عرب را نخواهند داشت در نتيجه خون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم لوث شده و به هدر خواهد رفت.
اين نقشه شيطانى يك تصميم قطعى و خلل ناپذيرى بود كه در پنهانى براى از بين بردن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم طرح و اتخاذ گرديد ولى خداوند متعال همان خدائى كه در غار حرا پرتوى از جمال خود را به وجود محمد صلى الله عليه و آله و سلم انداخته و او را در نور حيرت و عظمت مستغرق كرده بود باز دل روشن و حقيقت جوى پيغمبر را از اين تصميم قريش آگاه گردانيد و اجازه داد كه شبانه ازمكه بسوى مدينه هجرت نمايد.
اما تدبيرى لازم بود تا كفار قريش از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه كسى است كه بعوض پيغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشير مهاجمين قريش سازد؟
اينجا است كه قهرمان اين حادثه خود نمائى ميكند و ذكر اين مقدمات براى معرفى نام نامى او است اين قهرمان شير دل فقط و فقط على عليه السلام بود كه چشم روزگار نظيرش را در گذشته نديده و تا ابد هم نخواهد ديد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم على را مي شناخت و به ميزان ايمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود يا على دستور الهى بر اينست كه مكه را ترك گويم و بسوى مدينه هجرت كنم،اما اين هجرت يك مسافرت عادى و معمولى نيست و بايستى محرمانه و سرى باشد تا كفار قريش از آن آگاه نباشند زيرا تصميم گرفتهاند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمايند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقيب نكنند،فرمان الهى است كه در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت كنم.
هنوز سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تمام نشده بود كه على عليه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت كرد و گفت:اطاعت ميكنم يا رسول الله و در اجراى اين امر بسيار خرسند و سپاسگزارم.
پيغمبر فرمود يا على كار بسيار خطرناكى به عهده تو گذاشته شده است زيرا رجال قريش شبانه خانه من ريخته و رختخواب مرا زير شمشيرهاى برهنه خواهند گرفت در حاليكه تو ميخواهى در آن بستر بخوابى!
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهميت اين امر خطر را در نظر على عليه السلام مجسم ميساخت خرسندى او بيشتر ميگشت تا بالاخره گفت يا رسول الله مگر غير از مرگ و كشته شدن چيز ديگرى هم هست؟چهسعادتى بالاتر از اين كه من به دستور الهى جان خود را در راه اشاعه دين تو فداى تو كرده باشم؟
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على عليه السلام را در راه حق و حقيقت مشاهده كرد چشمان مباركش پر آب گرديد و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع كرد و به عزم مهاجرت مكه را ترك نمود. (2)
على عليه السلام هم كه جوان 23 سالهاى بود جامه مخصوص پيغمبر را كه در موقع خواب به تن ميكرد پوشيد و در فراش آن حضرت دراز كشيده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گرديد.
صاحب فصول المهمه و كفاية الطالب و ديگران نوشتهاند كه چون على عليه السلام شبانه در بستر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئيل و ميكائيل فرمود من شما را برادر يكديگر گردانيدم و عمر يكى از شما را طولانىتر از ديگرى قرار دادم كداميك از شما حاضر است كه زيادى عمر را به ديگرى بخشد عرض كردند پروردگارا در اين امر مختاريم يا مجبور خداوند فرمود بلكه مختاريد هيچك از آن دو حاضر نشد كه عمر زيادى را به ديگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود كه من ميان على ولى خود،و محمد پيغمبر اخوت و برادرى برقرار كردم و او در فراش پيغمبر خوابيده است (و بنگريد كه او چگونه) جان خود را فداى برادر كرده و زندگى وي را بر حيات خويش ترجيح داده است به زمين نازل شويد و او را از شر دشمنانش محفوظ داريد.
پس آن دو فرشته نزد على عليه السلام آمدند و جبرئيل در بالاى سرش ايستاد و ميكائيل در پائين پاى او و جبرئيل ميگفت:بخ بخ يا ابن ابيطالب من مثلك و قد باهى الله بك الملائكة (به به اى پسر ابوطالب كيست مانند تو كه خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مينمايد) (3) بارى جنگجويان قريش كه براى از بين بردن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترك كرده و با شمشيرهاى عريان و بران خانه رسول اكرم را محاصره نمودند.
در سپيده دم كه سكوت و خاموشى بر شهر مكه حكم فرما بود خواستند تصميم شوم خود را به مرحله اجراء در آورند،به محض ورود به داخل خانه،على عليه السلام سر از بالين خود برداشت و بانگ زد كيستيد و چه ميخواهيد؟چون رجال قريش على عليه السلام را ديدند از حيرت و وحشت سر تا پا خشك شدند و بالاخره سكوت را شكستند و گفتند محمد كجا است؟
على عليه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را به من نسپرده بوديد كه از من باز ميخواهيد.
يكى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همين على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطهور سازيم!
على عليه السلام فرمود افسوس كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به من اجازه حمله نداده و الا براى اين گستاخى شما كه پا به حريم خانه آن جناب گذاشتهايد شما را از دم شمشير ميگذرانيدم و بالاخره آنها را پراكنده ساخت و فرمود دور شويد كه شماها قومى گمراهيد و از سعادت و رستگارى بى نصيب خواهيد ماند.
قريش كه از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاهى يافتند به تعقيب او پرداخته و تا لب غار ثور كه رسول اكرم با ابوبكر داخل آن بودند پيش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ كرده و قريش را از دست يافتن به او محروم گردانيد.
در موضوع هجرت فداكارى على عليه السلام غير قابل توصيف است،يك جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقيقت جو براى اشاعه دين اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پيغمبر گرديد چنانكه خود آنحضرت فرمايد:
وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى
و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول اله الخلق اذ مكروا به
فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (4)
با جان خود نگهداشتم بهترين كسى را كه پا بر زمين نهاده و كسى را كه به كعبه و حجر اسماعيل طواف نموده است.
رسول خداى خلق را زمانيكه (قريش) درباره او حيله نمودند (كه او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و كريم او را از مكر (دشمنان) نجات داد.
بپاداش اين فداكارى و جانفشانى آيه شريفه زير بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل و بدينوسيله على عليه السلام مورد تقدير خداوند تعالى قرار گرفت:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)
(و از مردم كسى است كه در پى خشنودى خدا جان خود را ميفروشد) و بنا به نقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه چنين كسى فقط على عليه السلام بود. (6)
فداكاريهاى على عليه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابيدن او در بستر پيغمبر نبود بلكه در غياب آن حضرت حل و فصل امور مسلمانان مكه و همچنين تأديه اماناتى كه مردم به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم سپرده بودند به دست على عليه السلام انجام گرديد.
چند روز پس از ورود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه (بنا بنقل بعضى آن حضرت در قبا توقف فرمود كه پس از رسيدن على عليه السلام با هم وارد مدينه شوند) على عليه السلام نيز مادر خود و دختر پيغمبر و دو زن ديگر و ضعفاى مسلمين را برداشته و راه مدينه را در پيش گرفت و پس از ورود بمدينه رسول اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را كه در اثر راه پيمائى پايش مجروح شده بود در آغوش كشيده و از شوق ديدارش گريست.
در مدينه نيز على عليه السلام همواره ملازم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهبود و در سال يكم هجرى كه ميان صحابه و مهاجرين و انصار پيمان اخوت بسته شد آن حضرت على را نيز برادر خود خواند. (7)
در سال دوم هجرى نيز يگانه دختر خود فاطمه عليها السلام را به وى تزويج كرد و فرمود:
يا على ان الله تبارك و تعالى امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد زوجتكها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضيتها يا رسول الله و رضيت بذلك عن الله العظيم و رسوله الكريم ثم ان عليا خر ساجدا لله شكرا. (8)
يا على خداوند تبارك و تعالى به من دستور داده است كه فاطمه را به تو تزويج كنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره به تو تزويج كردم،على عرض كرد پسنديدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظيم و رسول گراميش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از اين موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.
و در همين سال فرمان قتال با مشركين از جانب خدا صادر شد و پيغمبر صلى الله عليه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفين خود گرديد كه عامل پيروزى در آنها وجود على عليه السلام بود و از اين پس فصل تازهاى در تاريخ زندگانى آنحضرت گشوده ميشود كه ميتوان آنرا خدمات نظامى وى ناميد
نظرات شما عزیزان: